بیا داستان بنویسیم - چالش

بیا داستان بنویسیم - چالش

این تصویر بالا رو ببینید
امروز صبح توییتی دیدم که نوشته بود یه داستان برای این عکس بنویسید.

ایده جالبی بود نمیدونم قبلا کسی انجام داده یا نه اما میخوام شروع کنندش باشم میتونید این داستان رو توی هر محیطی که دوست دارید  بنویسید نکته مهمش حضور فنجان برعکس شدست.

اسمش این داستان - فنجان سرد

فکر و خیال دست از سرم بر نمیداشت هر جا میرفتم اون نگاه معصومانه جلو چشام بود وقتی به چند قدمی کافه همیشگی رسیدم بی اختیار واردش شدم.
دقیقا همون میز کسی نبود و نشستم یه قهوه سفارش دادم و دوباره به فکر و خیال رفتم.
با خودت فکر میکنی چرا باید این اتفاق بیوفته چرا باید حسرت خیلی چیزا روی دل آدم بمونه میدونید بعضی چیزا باید همون لحظه تو همون سن تجربه کنیم نه دیرتر نه زودتر. تو همین حین بود که با صدای گذاشتن فنجان روز میز نگاهم به کافه چی افتاد و بازم فکر و خیال شروع شد لعنتی.
چرا باید دنیا انقدر ناعادلانه باشه مگه امکان پذیره تو الان اخه وقته ...
یهو صدای کافه چی رو شنیدم میگفت آقا چیزی شده
گفتم نه نه
کافه چی: اما فکر کنم واقعا چیزی شده که متوجه برعکس شدن فنجونتون نشدید.
نگاهی به فنجون کردم و آره من با مشت روی میز کوبیده بودم چون فکر و خیال اون کودک کاری که همین هفته پیش پشت همین شیشه با بغض به آدمای داخل کافه نگاه میکرد تا برا بچشون جشن تولد بگیرن درگیرم کرده بود.

این یه داستان کاملا دلی بود که دوست داشتم بنویسمش
اگه دوست دارید میتونید ادامه دهنده این متن باشید یا یه داستان جدید برای این تصویر بسازید.
و در نتیجه حواسمون بیشتر به دور و اطراف باشه :)

دعوت میکنم از امیررضا - یاسمن گلی - فرهان - مسعود خان کوثری - نسترن و محمدرضا  و شمایی که همین الان این پست رو خوندید منتظرم داستان های شما هستم.

 

شرکت کنندگان : مدرسه سوکورو - یاسمن گلی - وبلاگ  An another world - رادیو سکوت - روزمرگی های یک عدد من - آسمانم

۷ ۰ ۸ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۸)

بالاخره یه چالش جدید. این موضوع واقعا جالبه ...

پاسخ:

۱۶ ارديبهشت ۰۳، ۲۰:۱۷
خوشحالم خوشتون اومد 
پس تو هم دعوتی منتظرم داستانتو بخونم :)

چقدر از این داستان ها تو کوچه پس کوچه های شهرمون گم میشه و فراموششون می‌کنیم...

پاسخ:

۲۱ ارديبهشت ۰۳، ۱۹:۱۱
دقیقا گلی جان این داستانا هر روز تو کوچه های شهر اتفاق میوفته و ما از خیلیاش خبر هم نداریم :)
مرسی از اینکه خوندی رفیق 😍

من هم تو این چالش زیبا شرکت کردم :)

پاسخ:

۲۱ ارديبهشت ۰۳، ۱۹:۱۱
خوشحالم که دعوت امیر رو قبول کردی
امیر بدو بدو به سمت وبلاگ یاسمن می‌رود 😁😍

قبلن زیاد فلش فیکشن کار میکردم با عکسا.. منم شرکت میکنم🙌🏻

پاسخ:

۲۱ ارديبهشت ۰۳، ۲۰:۴۹
عه چقدر خوب منتظرم داستان قشنگت رو بخونم 

اعمممم ببینم میتونم یه چیز قشنگ راجبش بنویسم ^^
اگه بتونم حتما شرکت میکنم :>

پاسخ:

۲۲ ارديبهشت ۰۳، ۱۳:۰۰
مشتاقم داستانت رو بخونم :)

سلام. با اجازه، در این چالش شرکت کردم.

پاسخ:

۲۳ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۵۲
سلام به کاربری از بلاگفا
خوشحالم خوشت اومد حتما داستانت رو میخونم 

وقت کنم چشم :دی
مسعود خان رو دوست داشتم :))

پاسخ:

۲۳ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۵۲
حله سلطان D:
البته درستش این بود بنویسم پیرمرد وبلاگنویس :)))

سلام خیلی جالب بود. ممنون از شما... منم شرکت کردم✋

پاسخ:

۲۳ ارديبهشت ۰۳، ۱۴:۲۲
سلام ممنون از اینکه تو این چالش شرکت کردی :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

سلام من امیرحسین هستم.
از دهه ۹۰ وارد وبلاگنویسی و بعد برنامه نویسی شدم اینجا گاه روزنوشت های خودم رو مینویسم میتونید کانال من رو از طریق شبکه های اجتماعی زیر دنبال کنید.

آخرین مطلب
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی