پایان تلخ

قصه وبلاگنویسی من به سر رسید

پایان تلخ

قصه وبلاگنویسی من به سر رسید

چه آهی بر دل من نشسته
کز همه بودنت نبودت رسیده
کز سایه‌ی وجودت جان من
به سراب غم و حسرت کشیده

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آخرین» ثبت شده است

برای لحظه‌هایی که هرگز ساخته نشدند...  

برای خاطراتی که هیچ‌وقت با هم تجربه نکردیم...  

من ماندم، تنها.  

تو ماندی، اما نه برای من.  

بی‌آنکه حتی حرفی بزنی، دور شدی.  

و من، در سکوتی که از تو جا مانده بود،  

با خودم جنگیدم،  

با خودم آینده‌ای ساختم که قرار بود با تو باشد.  

ساختم...  

باور کردم شاید درگیر دردهایی هستی،  

اما در یک لحظه،  

همه چیز را بر سرم آوار کردی.  

 

دنیا تا همیشه، خاطرات نساخته با تو را به من بدهکار است.  

من با واژه‌های تو زندگی ساختم،  

با رؤیاهای مشترکمان نفس کشیدم،  

تا روزی کنار تو باشم و با هم بسازیم.  

فکر کردم بی‌رحمی دنیا با وجود تو تمام می‌شود،  

اما تاسیان، بیخ گوشم بود.  

آشوب‌های لحظه‌ای‌ام هنوز هم برای تو ادامه دارد...  

 

من تو را خواستم—  

نه برای یک فصل، نه برای یک خاطره،  

برای تمام آن چیزی که می‌توانستیم باشیم و نشدیم.  

برای تمام آن چیزی که هنوز در من زنده است،  

و در تو... شاید فراموش شده.

 

به یادگار از آخرین روز دنیای وبلاگنویسی / ۵ شهریور ۴۰۴