نوشتن همیشه یه بخش جدانشدنی از زندگی من بود.
از همون دهه ۹۰ با وبلاگنویسی بزرگ شدم، یاد گرفتم، تجربه کردم و مسیر آیندهم رو ساختم.
اوایل نه، ولی بعد از کرونا یه حس بدِ کمالگرایی و بیبازخورد بودن باعث شد کلی وبلاگ که میتونستن آینده داشته باشن رو پاک کنم.
اما از یه جایی به بعد، وقتی اون وارد زندگیم شد، دیگه اون وسواسها برام مهم نبودن.
تو اون مدت واقعاً برگشته بودم به زندگی.
وقتی کسی رو دوست داری، براش تلاش میکنی.
منم تلاش کردم، تا جایی رسیدم که فاصلهم با نقطهی اتصال تقریباً صفر شده بود.
اما...
امان از این "اما" که وسط قشنگترین لحظهها میاد و همهچی رو خراب میکنه.
الان بیشتر از یه ماهه که هنوز به نبودنش عادت نکردم.
حالا باید تنهایی برم سمت مقصد،
تنهایی ویچر بازی کنم،
تنهایی تو خیابون قدم بزنم.
برای من، وبلاگنویسی فعلاً همینجا تموم شد.
تا وقتی به کشور مقصد برسم، بعدش شاید دوباره بهش فکر کنم.
اگه اون موقع بیان هنوز خاموش نشده بود، برمیگردم.
امیدوارم تا آخر امسال، بلیط پروازم صادر بشه.
مرسی که تا اینجا کنارم بودید.